جدول جو
جدول جو

معنی محبره دار - جستجوی لغت در جدول جو

محبره دار(خِ قَ / قِ)
دوات دار: و هیچ کاتب کلمه ای یا محبره داری از اینها نماند الا در بحر نعمت او غرق راحت بماند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 141)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خُ دَ/ دِ شِ)
مجمردار: و بر دست راست و چپ او چندین مجمره دار می روند. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 68). و رجوع به مجمردار و مجمره گردان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ پَ)
فرماندۀ چپ لشکر. میسره دارنده. دارندۀ میسرۀسپاه. فرماندۀ جناح چپ جیش. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ مَ گَ / گِ)
نگهبان محله. کدخدای محله. رئیس محله که در تحت فرمان کوتوال می باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ نِ)
دارندۀ محفه. برندۀ محفه:
دل کو محفه دارامید است نزد اوست
تا چون کشد محفۀ ناز استر سخاش.
خاقانی.
رجوع به محفه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
مهره دارنده. صیقلی کرده و جلا داده. (ناظم الاطباء). رجوع به مهره در این معنی شود، که مهره داشته باشد. دارندۀ مهره:
بسته چو حقه دهن مهره دار
راهگذر مانده یکی مهره وار.
نظامی.
، جانور که ستون فقرات دارد:
هم در او افعی گوزن آسا شده تریاقدار
هم گوزنانش چو افعی مهره دار اندر قفا.
خاقانی.
رجوع به مهره داران شود
لغت نامه دهخدا
بویا سوز آتشدار کسی که مجمره بر دست گیرد: و بر دست راست و چپ او چندین مجمره دار میروند
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب دفتر اسناد رسمی سر دفتر: مشکل میدانستم باین زودی در مقصود موفق شوم زیرا محضر داران معمولا وقت طلاق دادن آدم را سر میگردانند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دارای مهره است ذی فقار. یا مهره داران. نام عام کلیه جانوران استخواندار جانورانی که دارای استخوان میباشد و بالمال صاحب تیره پشت (ستون فقرات) هستند استخوانداران ذی فقاران ذوفقاران
فرهنگ لغت هوشیار
مغازه دار، دکان دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد